عالم بی عمل به چه ماند؟ گفت: به زنبور بی عسل
- شناسه خبر: 11919
- تاریخ و زمان ارسال: 5 خرداد 1402 ساعت 20:27
یادداشت/زهرا سلگی؛ ایران زمین دچار بلا و پریشانی است. طوفان تلخ فقر و بیکاری،تیر بیداد و تبعیض، جراحت جفای جماعتی جرار رخ نموده است. و کمتر کسی است که ازاین همه زخم چرکین جان به در برده باشد.میلیون ها تن گرسنه و دست خالی به حال خود رها شده اند.هزاران تن اززنان این دیار به ناچاری تن به تمنای مردان می دهد تا نان اولاد خویش تامین کند.میلیون ها جوان ایرانی زانوی غم دربغل گرفته و روز و شب درقفس تنهایی و عزلت خود شرمگین و پشیمان ازهمه آن عمری که صرف تحصیلات نموده است بخارهای سمی را تنفس می کنند.اعتیاد،الکلیسم،بیماری عصب و روان،پریشانی و اضطراب و احساس درماندگی روز به روز جسم و جان شان را بیشتر می خلد.
با این حال در صدها دانشگاه ایران صدها استاد دانشگاه دررشته اقتصاد تدریس می کنند و لقب استادی را یدک می کشند دریغ از ذره ای احساس مسئولیت و کنشگری.چرا آنها به سخن درنمی آیند که این شیوه اقتصاد این ملک را سیاه بخت تر خواهد کرد؟
صدها استاد علوم سیاسی دردانشگاه های ایران که لقب استاد و دانشیار را افتخار خود می دانند دریغ از ذره ای کنشگری و اعتراض و اتحاد که این نه شیوه مملکت داری است بلکه تمسخر تمام بنیادها و بنیان های علم سیاست است؟
صدها استاد مدیریت دردانشگاه های تهران مشغول تدریس هستند و مقالات کپی پیست شده خود را فهرست می کنند تا امتیازی برامتیازهای کاذب خود بیفزایند و چندرغازی به حقوق خویش اضافه کنند اما دریغ از ذره ای کوشش و کنشگری درراه وطن.دریغ از ذره ای اعتراض و انتقاد که این نه شیوه مدیریت نوین بلکه مناسب عصر برده داری است؟
همین کرختی و بی احساسی و بی تفاوتی را به ادبا،شاعران،جامعه شناسان،روزنامه نگاران و … هم تعمیم دهید.
ارسطو بیست و پنج قرن پیش معرفت انسانی را برسه قسم دانست؛تئوریا،پراگماتا و پوئیتکا.و همو اعلام کرد که اگر معرفتی به مرحله عمل نرسد و عملیاتی نشود پشیزی ارزش ندارد.مارکس اسم آن را پراکسیس گذاشت و پراتیک و گوته و هگل علم و معرفت بدون عمل را به غنچه ای تشبیه می کنند که هرگز نمی شکفد.معرفت وقتی به کنش تبدیل می شود روح فردی و جمعی شکوفایی خود را آغاز می کند.
ژان ژاک روسو معتقد بود هیچ چیز به اندازه جمله«به من چه» تباهی جامعه را نشان نمی دهد.آیا این خیل علامه ها و اقتصاددانان و سیاست شناسان ومدیریت خوان ها که گوشه عزلت گزیده اند و زبان درغلاف کشیده اند خود بیش ازهمه نمودو نماد تباهی نیستند؟
چگونه ممکن است انسانی عالم باشد و دانا و تنها به فکر نجات گلیم خویش باشد و خلق خدا و همنوعان خود را به حال خود رها کند؟
پرسیدند عالم بی عمل به چه ماند؟
گفت: به زنبور بی عسل
آنچه به گوش می رسد تنها وزوز دل آزار جماعتی است که دربرهوت انتزاعات راه گم کرده اند و مبتلای ازخودبیگانگی شده اند.ترجیح می دهم درطبیعت گام بردارم تا در سراب انتزاعات این جماعت خودعلامه دان درپی آب معرفت بدوم.
که گفت
هرکه او بیدارتر پردردتر
هرکه او آگاه تر رخ زردتر
اززبان سعدی بشنویم که فرمود
توکز محنت دیگران بی غمی
نشایند که نامت نهند آدمی.